این وبلاگ بچه هامه سارا و امیر...دوقولوها....من و بابای براشون مینویسیم همیشه تا وقتی بزرگ بشن بخوننش و لذت ببرن...انشالله زودتر ببینمشون...دلم براشون تنگ شده خیلییییییییییییییییی زیاد...الهی مامان و بابا فداتون بشن...
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
سلام عزیزای مامانی خوبید؟دلم خیلی براتون تنگ شده...عزیزای مامانی ببخشید مدتیه سراغتون نیومدم اخه دانشگاه مامان شروع شده دیگه...کمتر میتونم بیام سر بزنم بهتون...شما به بزرگیتون ببخشید دیگه...
خوب دانشگاه روز دوشنبه 4.10.2010 شروع شد...هر روز هم کلاس دارم...کلاسام هر روز از 12:30 شروع میشه تا 4:30 خوب خوبه ولی کمی دلتنگ بابایی هستم...اخه قرار بود امسال با هم باشیم دانشگاه ولی باز نشد بیاد اخه مامان بزرگ کار داره امسال شده مدیرمدرسه مسولیتاش بیشتر شده و کارش سختر...با امید موفقیت...خوب مامانی شما مواظب خودتون باشید...انشالله بابایی هم وقتی سرش خلوت شد میاد سری بهتون میزنه...اخه چند روزی سرش شلوغه چون خونه عموش خونشون هستن...اخه رفته بودن سوریه و برگشتن پیش اونا....زیارتشون قبول باشه انشالله...راستی عمه عالیه هم باهاشون بوده...خوب من برم دیگه مامان انشالله هر روز میام براتون مینویسم...به امید دیدار مامان جون
دانشگای ما روز اول مثل این شده بود...خیلی شلوغه
به امید اون روزی که شما هم بزرگ بشین و برین دانشگاه انشالله